English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (1574 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wind U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
steals U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
new blood <idiom> U جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
to reseat a theatre U صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
refreshes U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed U نیروی تازه دادن تقویت کردن
reincarnate U تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
slow fire U یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
handing U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
miss out on <idiom> U ازدست دادن فرصت
to miss the buy U فرصت را ازدست دادن
miss the boat <idiom> U ازدست دادن فرصت
lose ground U فرصت خود را ازدست دادن
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
reenforceŠetc U نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
to give one his revenge U فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
skimming U محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
waiting game U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
revived U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
to take time by the forelock U فرصت راغنیمت شمردن فرصت
refreshed U نیروی تازه دادن به
revivifies U نیروی تازه دادن
reinvigorate U نیروی تازه دادن به
reseating U نشیمنگاه تازه دادن
replenishes U ذخیره تازه دادن
replenishing U ذخیره تازه دادن
revivify U نیروی تازه دادن
revivified U نیروی تازه دادن
replenished U ذخیره تازه دادن
replenish U ذخیره تازه دادن
revivifying U نیروی تازه دادن
refreshes U نیروی تازه دادن به
reseats U نشیمنگاه تازه دادن
furbish U صورت تازه دادن به
refresh U نیروی تازه دادن به
furbished U صورت تازه دادن به
furbishing U صورت تازه دادن به
rejuvenesce U زندگی تازه دادن به
reseat U نشیمنگاه تازه دادن
reseated U نشیمنگاه تازه دادن
furbishes U صورت تازه دادن به
revitalised U قدرت و زندگی تازه دادن
revitalises U قدرت و زندگی تازه دادن
revitalising U قدرت و زندگی تازه دادن
revitalize U قدرت و زندگی تازه دادن
revitalized U قدرت و زندگی تازه دادن
revitalizing U قدرت و زندگی تازه دادن
revitalizes U قدرت و زندگی تازه دادن
refinish U صیقل یا رنگ و روغن تازه دادن به
rally U نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallied U نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallies U نیروی تازه دادن به گرد امدن
inning U گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
make time U فرصت کردن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
seize U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
To take advantage of an opportunity. U از فرصت استفاده کردن
gain opportunity U اغتنام فرصت کردن
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
thrusts U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
steel wool U براده فولاد برای صیقل دادن یاپاک کردن فروف
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
intestable U وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
thrust U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusting U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
enactory U دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
to play one's card well U از فرصت خود استفاده کامل کردن
deliberate breaching U پاک کردن با فرصت میدان مین
graceful degradation U اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
fans U 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fanning U 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
crunching U متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
fanned U 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
fan U 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
invitations U عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation U عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
autos U توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto U توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
new coined U تازه بنیاد تازه سکه زده
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
bloop U عبور دادن مغناطیس از روی نوار برای پاک کردن سیگنالهایی که نیازی به آنها نیست
newlywed U تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
shed stick U چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
choke bore U روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
c U استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
freshened U تازه کردن
refreshed U تازه کردن
freshen U تازه کردن
freshening U تازه کردن
refresh U تازه کردن
freshest U تازه کردن
fresh- U تازه کردن
fresh U تازه کردن
refreshes U تازه کردن
freshens U تازه کردن
uberstreichen U لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
addressed U قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
address U قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
addresses U قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
refreshed U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshes U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman U دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
stack U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
repave U تازه سنگفرش کردن
redecorating U تزئینات تازه کردن
refinish U روکاری تازه کردن
resurface U روکش تازه کردن
resurfaced U روکش تازه کردن
refurbished U روشن و تازه کردن
refurbish U روشن و تازه کردن
resurfaces U روکش تازه کردن
initiates U تازه وارد کردن
To catch ones breath . U نفس تازه کردن
initiated U تازه وارد کردن
initiate U تازه وارد کردن
redecorates U تزئینات تازه کردن
redecorated U تزئینات تازه کردن
refurbishes U روشن و تازه کردن
refurbishing U روشن و تازه کردن
initiating U تازه وارد کردن
redecorate U تزئینات تازه کردن
to take breath U نفس تازه کردن
indexing U استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
hobbledehoy U کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
reengine U دارای موتور تازه کردن
respires U امید تازه پیدا کردن
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
interpolating U باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates U باعبارت تازه تحریف کردن
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
interpolate U باعبارت تازه تحریف کردن
respiring U امید تازه پیدا کردن
respired U امید تازه پیدا کردن
interpolated U باعبارت تازه تحریف کردن
To opev someones wound. U داغ کسی را تازه کردن
respire U امید تازه پیدا کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
move in U به خانه تازه اسباب کشی کردن
to move in U بخانه تازه اسباب کشی کردن
realised U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realize U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realises U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing the palette U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
proselyte U عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
to refresh [jog] your memory U خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
converted U معکوس کردن تازه کردن
convert U معکوس کردن تازه کردن
converting U معکوس کردن تازه کردن
converts U معکوس کردن تازه کردن
flashed U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
disciplining U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point U سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
intubation U فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
liberal education U اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
bread and point U سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
personal U متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
lawn sprinkler U برای چمن اب دادن
diagnostics U اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
microsoft U واسط کاربر چند کاره گرافیکی که برای استفاده ساده طراحی شده است . ویندوز از نشانه ها برای نمایش دادن فایل و قط عات استفاده میکند با mouse قابل کنترل است بر عکس DOS-MS که نیاز به دستورات تایپی دارد
weight belt U کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
sancify U برای امرمقدسی تخصیص دادن
timed U وقت قرار دادن برای
times U وقت قرار دادن برای
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1strong
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com